دل شکسته

عاشقانه هایم فقط برای تو...

دل شکسته

عاشقانه هایم فقط برای تو...

۱۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دل شکسته» ثبت شده است

ای خوب من
تو خوشحال که باشی
برایم
تحمل نبودن ها آسانتر است
مهم نیست
که خوشحالیت را
غریبه ها رقم میزنند...

هی غریبه

دل برای من نسوزان

این سراب از او

در اتش دلم

عذاب اور نیست،

بلکه

این درمانیست

برای

درد بی درمان نبودنش...

خدایا ببخش اگر

صدای اذان صبح برایم گوش نواز نیست

تو خودت بهتر میدانی اما،

به تازگی گوش هایم

برای نوازش

در کوچه های خاطره

به دنبال صدای او میگردد و بس...

همه از گرگ زخمی می حراسند
اما من
دلم برایش کباب است زیرا،
زخم های تنش
خبر از عشق بازی با گوسفندان میدهد...


هی رفیق

میخواهی بدانی؟

یک قلم

یک کاغذ خیس اشک

یک دل پر

همراه با تاریکی شب

کمی نور شمع سوخته

این است معنی زندگی

برای من

حالم به هم میخورد
از این همه دروغ در واژه هایم
واژه هایی که از پستی عشق
با شیرینی،
خاطره می سازد
دستانی را میگیرد که
هرگز سهمش نبود
لبانی را می بوسد
که اینک برروی لبان غریبه ای می رقصد
و هنوز واژه هایم
حرف دلم را میزنند
او برای من است...
اما او در کنار دیگریست...

بیا تا اسمان دلم ابریست
بر روی سنگ فرش های خاطره ها
با هم برقصیم
وقتی از اشک های اسمان دلم
تو میباری
رقص بروی خاطره ها
مرا ارام می سازد...
------------------------------
زندگی به سبک من یعنی،
بوییدن قدم هایت در خانه
یعنی،
بوسیدن رد انگشتانت بر روی دیوار
یعنی،
خوابیدن با عکس پاره ای که تنها یادگار توست...
------------------------------


تو بادیگری
من اینجا تنها
میخواهم نفرین کنم اما
دلم میگوید
مهم بودن او با تو نیست
مهم این است
او اینگونه
خوشست
بدون تو،بادیگری
چه قانون بدیست
از خود گذشتگی...

چقدر خوب بود
 من قدر ندانستم...
دستان گرمت در دستانم
قدر ندانستم...
برق چشمانت در چشمانم
قدر ندانستم...
عطر و بوی خاطره انگیزد
قدر ندانستم...
گفتی*
سربسته به من گفتی،
از لحظه ها لذت ببر...
خوب بنگر صورتم را
لحن حرف هایم را گوش کن
نشستنم و راه رفتنم را ببین
همه را در ذهنت ذخیره کن...
زیرا عمر رابطه ها گاه،
همانند عمر شکوفه هاست
حال شکوفه بودن تو
خشکیده*
اینک بهار دل من
دچار طوفان زمستانی نبودنت شد
طوفانی همراه من تا پایان عمر
ای کاش فرصت شود*
به دیگری بگویم
قدر بداند...

باز هم بیخوابی به سرم زد

دقیقه به دقیقه می خوابم و با فقر خواب

بیدار میشوم.

زیرا،

گرمای تو دیگر نیست گرمم کند

آغوشت که بود

چه راحت خواب را سپری میکردم و حال

که نیست

به گذشته ها قبطه میخورم...